دراکولا از نظر خیلی ها موجودی است که خون می آشامد و با تابش نور روی بدنش میمیرد و وجود خارجی ندارد در حالی که این طور نیست و پیش از پیدایش دراکولای سینمایی دراکولای واقعی وجود داشت.ولاد پادشاه ترانسیلوانیا خود را "دراکول " مینامید که همان اژدها معنی میداد او از این لقب بسیار خرسند و راضی بود.پسر او نیز به همان اندازه از لقب کنت"دراکولا"احساس سربلندی و افتخار میکرد.در سال 1444 دراکول یا همان"ولاد"سوم توسط سلطان مراد عثمانی اسیر گشت،اما با دادن پسر نوجوانش به عنوان گروگان آزاد شد."دراکولا "یاهمان"ته پس"در نوجوانی سالهای زیادی در اسارت بسر برد و بیشتر عمرش را زندانی بود.عاقبت"دراکولا"در سال 1454 به عنوان قسمتی از یک عهدنامه صلح،آزاد و از بند رها شد.او پس از آزادی چنان انتقامی از دشمنانش گرفت که در بیرحمی و شقاوت تا هنگام به قدرت رسیدن هیتلر و استالین بی سابقه بود.هر بار که ترکها به ملک او نزدیک میشدند،او با لشکر سواره نظام خود آنها را محاصره مینمود و بعد سر فرصت آنها را به چوبهای بلند میخکوب میکرد.او جنگهای خشونت آمیز بسیاری را ترتیب داد تا بتواند ترک های بیشتری را اسیر کند.در یکی از نبردها ترک ها قاصدی را برای مذاکره نزد"دراکولا"فرستادند،این فرستاده با پیمانی به نزد او آمده بود که امنیت جانی او را تضمین میکرد((در طول تاریخ قاصدها و پیک ها از امنیت جانی کافی برخوردار بودند))اما این قانون تاثیری بحال این مرد بینوا نکرد"دراکولا"بلافاصله وسایل شکنجه او را فراهم نمود و دست بکار شد.او با دقتی فراوان عمل میکرد،بطوری که زندانی اش همیشه هوش و حواس خود را حفظ میکرد،شایع است که این فرستاده بیچاره چندین روز طول کشید تا بمیرد. کشتارهای وحشتناک و همگانی که"دراکولا"انجام میداد باعث شد تا مردم لقب"ته پس"را به او بدهند.به گفته اسقف"ارلو"که احتمالا یکی از فاضلترین و قابل اطمینان ترین تاریخ نویسان آن زمان محسوب میشود،"ولاد چهارم"دستور کشتن صدها هزار نفر انسان را که در حدود بیست هزار نفر آنها در"براسوف"بودند را در کمال خونسردی و بیرحمی صادر کرد.البته این قتل عام در یکروز صورت گرفت.اکثر این مردم یا ترک بودند و یا بیگانگانی که در سالهای دور به آنجا مهاجرت کرده بودند.شاید شما عزیزان با خواندن این مطلب بگوئید در طول تاریخ انسانهای خونخوار وحشی چون اسکندر مقدونی،تیمور لنگ و افراد بسیار دیگر هم بودند که دست به کشتار وحشتناک انسانها میزدند.من هم با شما موافقم اما تفاوت کشتار آنها با این موجود دیوانه در این است که آنها برای تسخیر شهر یا کشوری دست به این جنایت میزدند و"دراکولا"برای تفریح و لذت.مثلا تیمور لنگ در خاطراتی که بقلم خودش نوشته شده است بارها اشاره میکند که شهرهایی که در برابرش مقاومت میکردند از جمله نیشابور و سبزوار و شیراز و اصفهان را بعد از آنکه تسخیر کرد فرمان داد که زن و مرد را بکشند حتی در سبزوار از سرهای قربانیان خود مناره ای ساخت که از نود هزار سر تشکیل شده بود.اما آن کشتارها فقط برای تفریح نبود.من در این مطلب بسیار سعی کرده ام تا از عنوان کردن مسائلی که شرم آور است خوداری کنم.مثلا در یک مهمانی"دراکولا"دستوری صادر میکند که تصورش هم انسان را مغموم و شگفت زده خواهد کرد.در یک میهمانی که فرمانداران و لشکریان بهمراه بستگانشان در آن شرکت داشتند به فرمانداری میگوید بهمراه تمام اعضای خانواده نزد او بروند و کنارش بنشینند آنگاه به فرماندار میگوید:اگر میخواهی خود و فرزندانت زنده بمانید باید در حضور تمام مهمانان و فرزندانت سینه زنت را از بیخ ببری و آنرا بخوری.این نمونه کوچکی از جنایات "دراکولای"واقعی تاریخ است.تفریح و سرگرمی مورد علاقه اش فرو کردن چوبهای تیز و بلند به ماتحت انسانها بود او این طرز شکنجه را با شکلها و مدل های متنوعی انجام میداد که بنا به سن و رتبه و جنسیت و یا شرایط مخصوص فرق میکرد او عادت داشت که قربانی های خود را که پیوسته در حال فریاد و ضجه کشیدن بودند با دقت و وسواس عجیبی در اشکال هندسی متنوعی صف آرائی نماید و اغلب آنها را در اطراف شهر بصورت دایره ای بسته بر زمین میخکوب میکرد بطوریکه اهالی شهر در کوچه و بازار به هر سو که نگاه میکردند با مناظر این قربانیان روبرو می شدند.با اینحال روزهایی وجود داشت که"دراکولا"از شکنجه دادن مردم نیز خسته میشد و به همین دلیل به دنبال تفریحات دیگری می گشت.روزی دستور داد که فقرا و گدایان"والاسی"را به کاخ بیاورند و آنها را سیر کنند قبل از همه به ملازمان امر کرد آنها را به حمام برده و لباسهای فاخر بر تن آنها کنند بر سر میز شام به هر کدام کیسه ای زر داد و هنگامی که مسکینان و فقرا از دست و دلبازی"دراکولا"خرسند شده بودند چهره واقعی او آشکار شد در باغ تعدادی دیگ بزرگ آماده طبخ بود هر کدام از گدایان را درون دیگی کرد و روی آتش گذاشت."دراکولا"به حادثه نویسی دستور داده بود که تمام حوادث و وقایع هایی را که از شکنجه کردن انسانها و دشمنانش اتفاق می افتد ضبط و ثبت کند او جنایات وحشیانه خود را هنری میدانست که دیگران از فهم آن عاجزند.چند مجسمه ساز و نقاش را مجبور کرده بود که از خلق هنرش تابلو و مجسمه بیافرینند.امروزه از آن آثار هولناک تنها مجسمه های ویران شده ای باقی مانده که یادگاری از جنایت این موجود پلید و بیمار است.یکبار تعدادی از سیاستمداران عثمانی به نزد او آمدند آنها بنا به سنت و رسم خود لباسهایی محلی و کلاه های بلندی بسر داشتند و با این حالت در مقابل"دراکولا"ادای احترام کردند"دراکولا"برای آنکه به آنها نشان دهد که ترجیح میدهد ملاقات کنندگانش بی کلاه به نزد او حاضر شوند دستور داد کلاه های این ترک ها را بر سرهایشان میخکوب کنند.او از چاپلوسان و کسانی که از او تعریف و تمجید میکردند خوشش می آمد.روزی"دراکولا"دو راهب را که از صومعه دور دستی آمده بودند به نزد خود پذیرفت و با غرور و سربلندی زیادی آنها را بیرون کاخ برد و صفوفی از انسانهای به چوب کشیده را که در محوطه حیاط بودند به آنها نشان داد.یکی از راهبان با حالتی تائید کننده سرش را تکان داد و گفت:شما از جانب خداوند انتخاب شده اید که شروران و بدکاران را مجازات نمائید اما رفیق و همراه آن راهب را که با جسارت و شجاعت تمام ناراحتی و نارضایتی خود را بیان کرده بود به چوب کشید."دراکولا"از سوال کردن از مهمانانش لذتی وافر میبرد و چنانچه به این نتیجه میرسید که پاسخ خوب و مناسبی به سوالش داده شده از کشتن آنها چشم پوشی میکرد.در یک جشن که مهمان"دراکولا"یک اشراف زاده لهستانی بنام"بندیکت دو بوتیور"بود پس از صرف شام تعدادی مستخدم ناگهان یک نیزه طلائی را به داخل اطاق پذیرائی آوردند و آنرا مستقیم در برابر"دو بو تیور"که با احتیاط مشغول تماشا کردن این برنامه بود بر زمین فرو کردند."دراکولا"لبخند زنان گفت:بمن بگوئید برای چه دستور دادم این نیزه را اینجا بیاورند؟شاهزاده لهستانی پاسخ داد:عالی جناب!حدس میزنم که یک اشراف زاده توجه شما را بخود جلب کرده است."دراکولا"با لبخند گفت:خوب گفتید،شما نماینده کشور بزرگی هستید و من این نیزه را به احترام شما مخصوصا در این تالار جای دادم.مرد لهستانی از شهرت شوم"دراکولا"در ارتباط با این شوخی های مهلک آگاهی داشت وبه این نتیجه رسید که منظور از"احترام"همان فرو کردن چوب در بدنش بود.او به سرعت شروع به صحبت نمود و گفت:عالی جناب!چنانچه من برای انجام کاری مسئول بوده ام که مجازاتش مرگ است از شما تقاضا نخواهم کرد که مرا عفو کنید و از کشتن من صرف نظر نمائید زیرا شما خود بهترین قاضی میباشید بنابر این شما مسئول مرگ من نخواهید بود بلکه تنها خودم مسئول خواهم بود."دراکولا"شروع به خندیدن کرد وگفت:چنانچه اینگونه بمن پاسخ نداده بودیدبطور حتم یقینا شما را به این نیزه میخکوب میکردم.جنایت و کشتاری که"ولادچهارم"معروف به"ته پس"در مرکز"والاسی"انجام داد برای همیشه در تاریخ ثبت شده است. "ترانسیلوانیا"سرزمینی است که"دراکولای"واقعی آنرا جولانگاه خود کرده بود.این منطقه بیش از 1000 سال جزء سرزمین مجارستان قلمداد می شد اما رومانی پس از جنگ جهانی اول آنرا به تصرف خود درآورد.البته در عصر حاضر جز چند مجسمه ویران و قلعه ای مخروبه چیز زیادی از"ترانسیلوانیا"و"دراکولا"باقی نمانده است.نکته دیگر که باید توضیح دهم:در هیچ روایت و اسنادی به خون آشامی و نوشیدن خون توسط"ته پس"اشاره نشده است.اولین بار نویسنده ای بنام"برام استوکر"شخصیت افسانه ای"دراکولا"را خلق کرد.خون آشامی که زادگاهش"ترانسیلوانیا"است.بعدها از این داستان فیلم ها و تاترهای مختلفی ساخته شد.اما همانگونه که در بالا اشاره کردم خون آشام برام استوکر در برابر"دراکولای"واقعی براستی موجودی بی آزار و کوچک است.در آینده نزدیک مطلبی درباره"خون آشام"و خون آشامی در عصر جدید در وبلاگ قرار خواهم داد.امیدوارم این مطلب توانسته باشد مستنداتی را درباره"دراکولا"واقعی